سفارش تبلیغ
صبا ویژن

محبّت به زنان، از اخلاق پیامبران ـ درودهای خداوند بر آنان باد ـ است . [امام صادق علیه السلام]

هفت سین ازدواج دانشجویی - پتروس تنها

خانه
مدیریت وبلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه

:: کل بازدیدها ::
16583

:: بازدیدهای امروز ::
3

:: لینک به وبلاگ ::

هفت سین ازدواج دانشجویی - پتروس تنها

:: موضوعات وبلاگ ::

:: جستجو در وبلاگ ::

:: دوستان من ::



برای همه و هیچکس
دیوار شیشه ای
bezan 2
pershin onlin dictionary
binamak.com
www.mahshar.com
www.bbc
جوانان
اطلاعات
بی مخ
عمو جون
اینم جالبه

:: اشتراک درخبرنامه ::

 

::آرشیو وبلاگ ::

1. دهه سوم اردیبهشت
دهه اول خرداد
دهه سوم خرداد

::موسیقی وبلاگ ::

یکشنبه 84/2/25 :: ساعت 9:39 عصر
هفت سین ازدواج دانشجویی

 : یک عدد پسر، یک عدد دختر و عده ای هنرور (یا همان سیاهی لشگر)
سمنو (پرده اول)
یک عدد پسر سر کلاس نشسته و بی حوصله نگاه استاد میکند. جلوی او یکی از همان سیاهی لشگرها منتهی از جنس ذکور نشسته و همه حرفها و عطسه های استاد را هم یادداشت میکند. پسر با خودش میگویید "دو واحد عمومی که دیگه این حرفها را ندارد...!" تا استاد رویش را به تخته میکند تا بنویسد چنان پشت سر پسر جلویی میزند که صدایش در کلاس می پیچد. استاد سریع بر میگردد و دنبال مظنون می گردد اما چون کسی را نمی یابد به همه چشم غره میرود و ادامه میدهد. نفس نفر جلویی بند آمده و تا آخر زنگ کوپ کرده است.
پسر نمی داند چرا دلش سمنو میخواهد!!! این فصل سال و هوس سمنو...؟!!!
 دانشجویان مختلفی می آیند و می روند (باز همان سیاهی لشگرها). اما یکی از دخترها که بیرون میرود انگاری پسر داستان ما مدتهاست او را می شناسد!!! این احساس برایش کمی عجیب است. خیره به در منتظر می شود تا دختر بیاید. دختر می آید. نه آشنا نیست اما ... چرا یک احساس خاصی نسبت به دختر پیدا کرده!!!نمیداند... آخر کلاس سر حضور و غیاب دقت میکند تا نام دختر رابیابد...
-کبری کبرایی
-بله...
"یافتم...یافتم...کبری.."
دفعه بعد سعی میکند پشت سر کبری بنشیند تا بهتر بتواند احساسش را تحلیل کند!!!
بعد متوجه میشود که اسم شناسنامه ای او کبری است و در جمع دوستان نیوشا صدایش می زنند!!!
سر کلاس حواسش به نیوشاست... و متوجه میشود تمام زنگ جزوه بر میدارد.
بعد از کلاس پیش نیوشا میرود و میگوید "ببخشید خانم کبرایی میتوانم جزوه شما را بگیرم؟ آخه شما خیلی خوب جزوه می نوسید..."
دختر با چنان ادایی میخندد و میگوید: "کی گفته...!!! من جزوه چندان مرتبی ندارم..."
"شکسته نفسی مینمایید..."
بعد به زور جزوه دختر را میگیرد. شب توی خوابگاه جزوه را باز میکند... تنها چیزی که داخل جزوه نیست حرفهای استاد است.!!! نیوشا خانم مدام سر کلاس می نوشته اما نه جزوه!!! بلکه با کناریش از این طریق حرف میزده!!!
پسر متوجه می شود حسابی ضایع کرده و احتمالا دختر همه چیز را فهمیده... ازفردا دل را به دریا می زند و با نیوشا بیشتر حرف میزند. از زمین و زمان و.... «البته قابل ذکر است که هنوز در حیاط جلوی دانشگاه هستند و کار به حیاط خلوت پشت دانشگاه نکشیده!!!» خوب طبیعتا حرفهای گنده گنده میزنند و سعی میکنند تنها بحث علمی بکنند!!!
-به نظر من اصولا مارکس در مورد.........
-نه... اشتباه میکنید...... این نظر مال هگل است........
اما خوب کم کم کار به پشت دانشکده میکشد.
-راستی نوار جدید جواد یساری رو گوش کردی...؟
-آره خیلی باحاله!!! مخصوصا اون آهنگش که در مورد مادره!!!
اینجاست که کم کم دهان جفتشان شیرین میشود و مزه سمنو میگیرد.

سیب (پرده دوم)
کم کم تابلو میشوند و همه جا اسمشان سر زبانها می افتد. دوستان دختر مدام او را دست می اندازند و دوستان پسر هم حسابی اذیت میکنند.
-شنیدم هوای پشت دانشکده خنک تره!!! مگه نه؟
-آره بابا... واسه بعضی ها شانزلیزه است...
-خوبه یه تابلو بزنیم به پاریس دانشکده خو ش آمدید!!!
در تعطیلات بین دو ترم هر دو به شهرشان میروند و پسر با خانواده اش صحبت می کند و راضی شان می کند که به خواستگاری دختر بیایند....
بعد از کلی غرغر به شهر دختر میروند و خلاصه کمتر از دو هفته مراحل طی میشود و عقد میکنند....
سماق (پرده سوم)
این دو جوان که بی می مست و بی شراب شوریده بودند دیگر سر از پا نمی شناختند... همه جاهای تهران را با هم کشف کردند. همه دیوان شعرای عاشقانه سرا را با هم دوره کردند...!!! همه جملات عاشقانه ای که از حضرت حوا و آدم تا به امروز مد بوده را به هم گفتند....
این مرحله اسمش سماق است. مثل سماق روی کباب دلنشین است.
سکه (پرده چهارم)
خماری مرحله قبل کمی رفته و حالا پسر جدی به زندگی نگاه میکند... باید دنبال کار باشد و پول در آورد...
زندگی کردن خرج دارد. به جای خانه به خوابگاه متاهلین می روند.... حالا جوان بدو... کار بدو...
مگه کار پیدا میشه!!.... "به خاطر یک مشت دلار... یعنی ببخشید یورو... یعنی معذرت میخواهم...ریال...!"
سیر (پرده پنجم)
در این پرده کمی وسایل برای خرد کردن لازم است.....
کم کم خانم از وضعیت اقتصادی ناراضی میشود و زبان به غرغر میگشاید... مرد کلافه می شود...
دعوا از آن جایی آغاز میشود که به خانم می گوید چرا خانه نا مرتب است!
-تو از اول شلخته بودی...
-من شلخته بودم...؟
-آره...شلخته بودی..!!! از همان جزوه نوشتنت معلوم بود مرتب نیستی....
بعد همان وسایل مذکور را بر سر هم خرد میکنند....
دعوا مثل سیر ترشی می ماند... کمش خوش مزه است زیادش دل را می زند.
سرکه (پرده ششم)
حالت قهر بعد از دعوا است...
-........................ (آقا  خیلی تابلو کتاب می خواند)
-........................ (خانم مثلا تلویزیون می بیند)
این پرده چون کسی با کسی حرف نمیزند کوتاه است. قهر مثل سرکه می ماند. کمش خوب است زیادش آدم را خفه میکند.!!!
سبزه (پرده هفتم)
اینجا دیگر برای هم جا افتادند.... سر سفره هفت سین نشسته اند. (با هم آشتی کردند) و هردو به این قضیه فکر میکنند که پارسال این موقع همدیگر را نمی شناختند اما حالا می شناسند.... و عاشقانه همدیگر را دوست دارند.... از اینجا به بعد مثل سبزه رشد میکنند بارور میشوند....

 


 

¤ نویسنده: مجتبی رجب پور

نوشته های دیگران( )


هفت سین ازدواج دانشجویی - پتروس تنها
سفارش تبلیغ
صبا ویژن