خانه
:: کل بازدیدها
::
:: بازدیدهای امروز
::
:: لینک به
وبلاگ ::
:: موضوعات وبلاگ
::
:: جستجو در وبلاگ
::
:: دوستان من
:: :: اشتراک درخبرنامه
::
::آرشیو وبلاگ
:: 1. دهه سوم اردیبهشت
::موسیقی وبلاگ
::
|
دوشنبه 84/3/9 :: ساعت 4:14 عصر
قرار
با هر قدم که بر می داشتم؛ نسیم اول صبح توی چادرم می پیچید و تابی به لبه های نواردوزی شده اش می داد. سعی کردم بلندتر قدم بردارم تا مگه مسافت رو کوتاه تر کرده باشم، اما انگار کوچه زیر پام کش می اومد و توی ذهن خودم به جای راه رفتن،در جا می زدم. دوست نداشتم به ساعتم نگاه کنم. ساعت هشت باید می رسیدم انقلاب و یک ربع به هشت تازه راه افتاده بودم. هرچقدر هم که تند می رفتم نمی رسیدم. قبلنا هر وقت اینطوری دیرم می شد:می گفتم «حالا که قراره دیر برم، بذار حسابی دیر کنم... وقتی سر موقع نرفتی دیگه مهم نیست یک ربع دیر کنی یا یک ساعت... آب که از سر گذشت... ¤ نویسنده: مجتبی رجب پور
پنج شنبه 84/3/5 :: ساعت 5:48 عصر
¤ نویسنده: مجتبی رجب پور
پنج شنبه 84/3/5 :: ساعت 4:56 عصر
نکته اول: یه روز دل نشست با خودش فکر کرد با خودش گفت از این به بعدسنگ میشم . سنگ شد. رفت میون سنگها نشست اما عاشق سنگ شد نکته دوم: اگه بتونی به رویا فرو بری بدون اینکه رویا پرست باشی اگه بتونی عاشق باشی بدون اینکه معشوقی داشته باشی و اگه بتونی سخت و استوار باشی بون اینکه خشمگین بشی اون وقت آدمی میشی که زمین به تو افتخار میکنه
¤ نویسنده: مجتبی رجب پور
|